15 تیر 1400

پادکست اجتماعی بچه های لب خط

*خانم خانم! این گُلُ ازم میخری؟ خانم؟ +چی میگی؟! میگم نمیخوام ! *توروoا +میگم نمیخوام،ول کن دیگه !!! *خانم! توروخدا این آخریشه ! بخر دیگه ! +باشه بابا باشه! بده من! *بفرمایید +چقد میشه ؟ *دو تومن ! +ای بابا بیا بگیر فقط برو
8 مرداد 1400

پادکست مناسبتی عید ولایت

ســـلام بر غدیر، ســــلام بر سرنوشت رقم خورده تاریخ، ســــلام بر چشمه همیشه زلال، ســــلام بر مولا علی بن ابیطالب- علیه السلام و چه بهتر است بگوییم: »ســــــــــــــلام بر مــــــولا امیرالمومنین- علیه السلام- « زیرا که لقب خاص اوست زیرا این لقب را خداوند تعالی به ایشان عطا فرمودند. سلام بر غـــــــدیـــــــــر سلام بر مـــــــــولا، ســـــــرور، صــــــاحب اختیار، چرا که پیامبر فرمودند : ))من کنت موالا فهذا علی موالا و درود بر غدیر برکه ای که منعکس کننده واقعه ای عظیم شد به میعادگاه عشق جایی که حجت بر ما تمام شد، حجتی از جنس حق و چه زیباست حقی که در تمام ناحقی ها ظهور کرد روز غدیر برای ما که غایب آن روز خجسته بودیم تمرینی است برای بیعت اول با مولایمان بعد بیعت با یگانه منجعی عالم بشریت واقعه غدیرخم، یکی از مهم ترین حادثه های تاریخ صدر اسلام و به تعبیر معصومان )ع(، عید بزرگ الهی است که همه پیامبران به پاس داشت حرمت آن مأمور بودند، چنان که امام صادق )ع(، می فرماید: یوم الغَدیر عیدُ اهلل االَکبر روز عید غدیر، عید بزرگ خداست و خدای تعالی هیچ پیغامبری نفرستاد، جز اینکه به او حرمت این روز را شناساند. رسول گرامی اسلام (ص) نیز این روز بزرگ را برترین عیدهای امت خویش معرفی می کند و می فرماید: »یومُ غَدیرخُم اَفضَلُ اَعیاد امَّتی؛ روز غدیر خم، برترین عید امت من است به راستی در غدیرخم چه گذشت؟ اجازه دهید پاسخ این پرسش مهم را از قلم شیوای زنده یاد استاد احمد احمدی بیرجندی بجوییم که می نویسد: روز پنجشنبه ای از سال دهم هجرت بود. درست هشت روز از عید قربان می گذشت. سال آخر عمر پیامبر والامقام فرا رسیده بود. کاروان به سوی مدینه ره سپار بود. بیش از صد هزار نفر در آن کاروان همراه پیامبر بودند. آفتاب عربستان سخت می تابید. اندک اندک سرزمین جُحفه و بیابان های خشک و سوزان غدیرخم از دور نمایان گردید. غدیر خم، چهارراهی بود به سوی مدینه و عراق و مصر و یمن. پیامبر دستور فرمود: آنان که پیش افتاده اند، توقف کنند تا آنان که عقب مانده اند، برسند و سر و تَه قافله جمع شود. در غدیر خم، جز چند درختی صبور و سرسخت و خشکیده و برکه ای آب باران نبود. ریگ های بیابان تفتیده شده بود. مسلمانان از عباهای خود استفاده می کردند تا پاهای شان نسوزد. برخی، کناره عبا را بر سرافکنده بودند که تابش آفتاب، سرهاشان را نسوزاند. برخی، از شاخه های درختان سایبان ساخته بودند. برای پیامبر گرامی نیز سایبانی ساختند. نماز ظهر اقامه شد و پیامبر از منبری از جهاز شتران باال رفت و پس از خطبه ای والا، دست علی علیه السلام را بلند کرد و فرمود: »مَن کنتُ مَولا فَعَلی مَولا«. این سخن را چند بار تکرار فرمود. آن گاه سر را به سوی آسمان برداشت و ادامه داد: اَللّهُمَّ والِ مَن واالهُ وَ عادِ مَنْ عاداه و أَحِبَّ مَن اَحَبَّهَ و أبْغِضْ مَن اَبغَضَه وَ انصُر مَن نَصَره و اخذُل مَن خَذَلَه و ادِرِ الحقَّ معه حیثُ دار گفت پیغمبر که بعد از من علی رهبر بُوَد در ره دین خدا و سنت و پروردگار هر که ما را دوست باشد گو علی را باش دوست هر که ما را یار باشد گو علی را باش یار
12 مرداد 1400

پادکست حوض زندگی

گاهی باید بزنی به جاده گاهی باید خونه‌تو با مهمونایی که قراره بیان، شهرتو با شلوغیا و دغدغه‌هاش، کار و زندگی‌ت و تمام نگرانیاتو جا بذاری و خودت و خوشیات بزنین به جاده گاهی باید چاردیواریایی که زندونیت کردنو رها کنی بری چارقدم اونورتر و ببینی دنیا اونقدراام تنگ و تاریک نیس! موبایلتو سایلنت کنی و جای زنگ گوشی و تلفن و زنگ در گوشتو بسپری به صدای باد و بارون و موج دریا و آواز پرنده ها! تو جاده پلی‌لیست مورد علاقتو بذاری تو ضبط ماشین و صداشو زیاد کنی و شیشه ها رو بدی پایین و دیوونه وار با آهنگ بخونی و بخندی! هرجای آهنگ که خاطره‌ی عشق قدیمیت بود پنهونی اشک بریزی و بعد برا بقیه بخندی! بیخیالِ رسم و رسومات و پول و قید و بند زندگی بشی و راحت ترین لباستو بپوشی و بشینی تو ماشین و برا خودت بری و بری... هرجا حوض آب دیدی آستینتو بزنی بالا و دستتو تا آرنج بکنی تو آب... هرجا رودخونه دیدی شلوارتو بزنی بالا و کفشتو دراری و بزنی به آب... هرجا دریا دیدی فقط بری و بزنی به آب و خودتو بسپری دست موجا... بری میون دشت و کوه و جنگل نفس بکشی حسابی عکسایی بگیری که شکل خودتن با اونایی که دوسشون داری بری و موندگارترین لحظات زندگیتو بسازی! سفر همیشه خوبه اما وقتایی که حسابی درگیری و دلگیری و بی‌حوصله از همیشه خوب‌تره! آدم باید از هر فرصتی استفاده کنه برا اینکه بره این جهانو بگرده شهرشو کشورشو بگرده اگرم فرصتش دست نداد کتاب بخونه و جهان‌هایی رو که هر نویسنده‌ای خلق کرده سرِ حوصله بره و بگرده دوخطیِ ماجرا رو بخوام بگم اینه که زندگیت سر اومد رفیق ول کن بگیر و ببندشو زندونیِ زندگی نباش دستبندی که زدی به دستتو بازش کن کلید رهایی از گرفتاریات اینه که بدونی تو این دنیا هرچی بری به تهش نمیرسی پس همینجایی که هستی از ماشینت پیاده شو زندگی کن بخدا تهش هیچی نیس همش همینجاس! #مانگ_میرزایی @maangmirzaei
26 مرداد 1400

پادکست قافله عشق

صدای پای قافله سالاری می‌آید، صدای زنگ شتری، کاروان نزدیک می‌شود، کاروانی که مقصد نهایی اش کربلاست. اینجا سرزمین طف است، سرزمین موعود، کاروان به مقصد رسیده و خیمه‌ها به عظمت خورشید تکیه کرده است، گرما هر لحظه تکثیر می‌شود و عطش تنها تصویر دل انگیز نینوا است و بس. کربلا یا طف، فرقی نمی‌کند، آن روز‌ها معنای هر کدام تنها یک چیز بود: عطش و عطش یعنی سیراب شدن از لحظات آسمانی جهاد، یعنی چرخیدن در دل میدان شهر حال و هوایی دیگر به خود می‌گیرد، بچه هیاتی‌ها در تکاپو هستند، بار دیگر نغمه‌های عاشقانه حسین (ع) نقل محفل شان شده است، همه یکدیگر را پیدا می‌کنند، محرم مقصد مشترک همه است، اینجا عشق توزیع می‌شود. هر اشک یک مشت محکم که بر دهان باطل میخورد و همچون یک پر سبکبال به پرواز در می آید،گناهان را میشوید و از زنجیر انها رهایی می باید ، هر سینه زنی قفس می شکند، روح استوار میکند هر لباس سیاه دل را روشنی می بخشد و دیده ی خشکیده را به دریا متصل میکند باید دوباره لباس سیاه خود را بپوشیم، باید خودمان را خانه تکانی کنیم، باید به اصل خویش بازگردیم، به یک ظهر داغ، پا به پای عطش کودکان بسوزیم، با ضجه‌های زینب آتش بگیریم، ۷۲ بار ناله کنان بر مدار شعله‌های عشق سوختن را تجربه کنیم تا که محرم را درک کنیم. کلماتم ملکوت گرفتند،بغض گرفته اند،قلمم خون می گرید کربلا ،ای دشتی که به چشمان خود هفتاد و دو مبارز را نظاره گر بودی انها که جسورانه دل به دلدار سپردند ،دل به دریا زده اند،چگونه این اجتماع نقیضین را در خود جا دادی؟خیر و شر را با هم جمع کردی؟شجاعت در مقابل ترس،یکرنگی در مقابل ریا،عشق در مقابل قساوت قلب شمشیر ها فریاد سر دادند که ما را به قتل برسانید اما بر جسم گل های این باغ فرود نیاورید ای خار های روزگار، آب از خجالت سر در گریبان فرو برد،خاک در زمین فرو می رفت،باد دست نوازش بر سر یتیمان حسین می کشید آن طرف اما تیغ ها تشنه ی خون بودند و چشم ها سیراب از پلیدی روز از شرم رویش تیره شد اما ان شروران شرشان افزون تر محرم ماه عاشورا است و شهید شش ماهه، محرم ماه دل‌های شکسته کودکان حرم است و زینب شکسته بندی که خود بیش از همه می‌شکند، محرم ماه داغ برادر است و سرداری که مشک بر دندان در راه خیمه‌های کودکان تشنه آسمانی گام بر می‌دارد. نه اشک‌ها در چشم دوام می‌آورند نه حرف‌ها بر زبان، روایت درد آسان نیست و زبان بسیار ناتوان در گفتن ناگفتنی‌ها است.

همه پادکست ها یکجا

Tehran podcast logo

دسترسی نامحدود و رایگان به دنیای پادکست ها