سیب. این سیب سرخ…امروز روز اول خلقت است و من از بودن چیزی نمی دانم. من از من چیزی نمی دانم. من از زندگی چیزی نمی دانم. از غصه و شادی. از حسرت و حسادت. از قدرت و ثروت. از زبان و هنر. از علم و پیشرفت. از این جهان و جهان های دیگر. من از هیچ چیز، چیزی نمی دانم. من نیستم. هنوز نیستم.
اما لحظه ای که بگذرد دست جادویی گرم و مهربانی من را من می کند و من در همین لحظه که هنوز نگذشته است می بینم که هستم. شده ام انسانی که….