در این پادکست می کوشم تا بهترین داستان های فارسی رو با لحنی قابل فهم و موسیقی متناسب برای شما تدوین و منتشر کنم. بهترین حمایت از ما معرفی این پادکست به دوستانتون از طرق مختلف است. حتما ما رو از نظرات خودتون بهره مند کنید.
ملکوت رمان کوتاهی از بهرام صادقی است. داستان این کتاب در یک نشست چند ساعته نوشته شده است کتاب ملکوت تنها داستان بلند به جا مانده از بهرام صادقی است که در نگارش داستان های کوتاه ید طولایی داشت.
ملکوت در همان صفحه نخست میخکوبتان می کند: در ساعت یازده شب چهارشنبه ی آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.
این مواجهه ممکن است سبب شود خواننده با خود فکر کند با یک داستان ماورالطبیعی روبه رو است اما این نشان از تلفیق وجوه رئال و سورئال داستان دارد.شرح داستان ساده است و ورود آقای مودت و داستان جن و همراهی دوستانش برای خلاصی او از شر جن، تنها روندی است که موجب می شود کاراکتر اصلی یعنی دکتر حاتم وارد صحنه شود. دکتری که تا پیش از مواجهه نزدیک، فردی متعهد و کاربلد به خواننده شناسانده می شود. اندکی بعد وجوه سورئال داستان رخ می نمایاند: آنجا که همراهان آقای مودت از دکتر در مورد مردی می شنوند که به او مراجعه کرده تا دستش را، تنها دست باقی مانده را نیز قطع کند! مرد تا پیش از این دست دیگر، پاها، گوشها و بینی خود را قطع کرده است اما از چه روی؟ در این میان، بین دوستان مودت و دکتر بحثی فلسفی در میگیرد و دکتر باز هم اصرار بر حفظ چهره دروغین خود دارد. او مدعی است آمپول هایی به مردم عرضه می کند که جوانی و باروری را به آنها بازمی گرداند و این در حالی است که خود دکتر صورتی جوان اما به واقع پیر دارد و عقیم است.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
2 Comments
متاسفانه خوانش داستان پر از غلط های فاحش است به حدی که انسان متعجب و متاسف میشود!
مثلا یکجا صندوقچه سر(راز) را صندوقچه سر (با فتحه) می خوانند!!!!!!!!!!!!!
سلام
به نظرم این خیلی خوبه که نظر می دید و اگر ایرادی می بینید کمک می کنید تا برطرف بشه.
ولی نمی فهمم که چی باعث شده اینقدر عصبانی باشید!؟
یک نفر داره تلاش می کنه یه کار فرهنگی کنه در حد وسعش، دلیلی برای عصبانیت وجود نداره به نظرم.