یه روزیخیلی اتفاقی با پسرخاله دوستم شماره رد و بدل کردیم،حالم خیلی خوب بود باهاش ،اونم انگاری خیلی حالش با من خوب بودش،من یه دختر بچه دبیرستانی بودم و اون یه دانشجو و حالمون خیلی خوب بود و وقتی تلفنی ساعت ۸ ،۹شب شروع میکردیم به حرف زدن ،یه دفعه به خودمون میومدیم و میدیدیم آفتاب طلوع کرده و من باید برم مدرسه و اون باید بره سرکار و ماهمچنان داریم حرف میزنیم و هیچ وقت هیچ وقت حرفامون تکراری نبودش،و همیشه یه حس قشنگ و خاصی داشتیم واسه همدیگه ،،،،همینحوری ۲سال بودیم باهمدیگه ،بهترین روزای زندگیم بود و خیلی شبا وقتی دلمون برای همدیگه تنگ میشدش ،میومد جلو در خونمون و اون تو ماشین و من پشت پنجره اتاقم ،ساعت ها حرف میزدیم ،از زمین و زمان حرف میزدیم ،،، واااای چقد خوب بودش ….یه روزی یه پسری که من و میخواست ،کلی دعوا و جنگ و جدال سرم راه انداخت و خانوادم موبایلمو گرفت و انقد خسته و ناراحت بودم که حتی نتونستم خودم بهش بگم خداحافظ و دوستم بهش زنگ زد و چند سال بعد خواهرم گفتش که تا مدتها به خطت زنگ میزد و پیام میداد و ولی به من نگفته بودن و هر چی بودش تموم شدش و ۳سال بعد فهمیدم با همون دخترخالش که مارو باهم اشنا کرده بوده ازدواج کرد.هیچ وقت سر در نیاوردم چرا بعدش نه اون اومد سراغ من نه من رفتم سراغ اون.نمیدونم چی شدش ،ولی همیشه یه گوشه از دل من متعلق به اونه.هیچ چی نمیتونه بیاد جای اون ،حتی الان بعد ۱۰ سال.😔😔
منم ده سال پیش با یه دختر دوس داشتنی توو محل ازمونای کنکور ازمایشی آشنا شدم البته اون دوسالی ا من گوچیکتر بود که از قضا خونشون طرفای خونه ما بود آشنا شدم یه سال و نیم روزو شبمون باهم بود و خیلی حالمون باهم خوب بود تا اینکه پدرش منو دم در خونشون دید و بعد موبایلشو گرفتن بعد هروز من زنگ و پیام از اون بیخبری بعد چن ماه با یکی ازدواج کرد روز عقدش سخترین روز زندگیم بود نفسم بالا نمیاومد نزدیک خونشون بودم تو ماشین چقدر گریه و بغض کردم….چن سال با دلتنگی و حسرت سپری کردم و تز اینکه فک میگردم اون منو همون موقع فرامکش کرد و طالمانه فراموشم کرد تا بلاخره تونسم زندگیم عادی شه رفتم دانشگاه لیسانس بعد ارشد کار و….تا اینکه دو سال میش با دختری اشنا شدم و بهم عاشق شدیم و قراره باهم ازدواج کنیم ک خوردیم ب کرونا یکم عقب افتاد دقیقا این موقع ی ماه پیش اون دختر ده سال پیش بم پیام داد از اینستا ک طلاق میگیرم و همه این سالا عاشقت بودم….و همه اون رنج و بغض های ده سال پیش اومد سراغم موندم الان چیکا کنم….اه چقد نفسام سنگین میاد
گذشته رو فراموش کن و به اینده نگاه کن دوست عزیز
متاسفانه الان عهد حجر نیس که با زور خانواده کسی ازدواج کنه شاید قبولش برات سخت باشع ولی اونم بعد همه خوشی هاش حالا فیلش یاد هندستون کرده
سعی کن فراموشش کنی و به دختری که الان دل بت بسته خیانت نکن با افکارت
سلام
من یکیو دوست دارم همیشه تو ده و اطراف میبینمش فامیل نزدیک هم هست
خیلی دوسش دارم ولی میترسم بهش بگم و اون بهم بخنده و مسخرم کنه یا این که بگه نمیخوامت
ولی من نمیتونم بدون اون هر شب تو خوابم هست دوستش دارم ولی از دوست داشتنم میترسم خیلی صبر کردم که اون پا پیش بزاره غرورم اجازه نمیده که برم بهش اعتراف کنم خیلی سعی کردم حداقل یک بار بهم نگاه کنه خیلی وقتا بدون هیچ ارایشی میرم و بعضی وقت ها ی دیگه با ارایش ساده ولی هیچ وقت منو نمیبینه
شما میگید چیکار کنم غرورم رو کنار بزارم و اعتراف کنم یا فقط دورا دور دوسش داشته باشم 😔😔😥
یه روزیخیلی اتفاقی با پسرخاله دوستم شماره رد و بدل کردیم،حالم خیلی خوب بود باهاش ،اونم انگاری خیلی حالش با من خوب بودش،من یه دختر بچه دبیرستانی بودم و اون یه دانشجو و حالمون خیلی خوب بود و وقتی تلفنی ساعت ۸ ،۹شب شروع میکردیم به حرف زدن ،یه دفعه به خودمون میومدیم و میدیدیم آفتاب طلوع کرده و من باید برم مدرسه و اون باید بره سرکار و ماهمچنان داریم حرف میزنیم و هیچ وقت هیچ وقت حرفامون تکراری نبودش،و همیشه یه حس قشنگ و خاصی داشتیم واسه همدیگه ،،،،همینحوری ۲سال بودیم باهمدیگه ،بهترین روزای زندگیم بود و خیلی شبا وقتی دلمون برای همدیگه تنگ میشدش ،میومد جلو در خونمون و اون تو ماشین و من پشت پنجره اتاقم ،ساعت ها حرف میزدیم ،از زمین و زمان حرف میزدیم ،،، واااای چقد خوب بودش ….یه روزی یه پسری که من و میخواست ،کلی دعوا و جنگ و جدال سرم راه انداخت و خانوادم موبایلمو گرفت و انقد خسته و ناراحت بودم که حتی نتونستم خودم بهش بگم خداحافظ و دوستم بهش زنگ زد و چند سال بعد خواهرم گفتش که تا مدتها به خطت زنگ میزد و پیام میداد و ولی به من نگفته بودن و هر چی بودش تموم شدش و ۳سال بعد فهمیدم با همون دخترخالش که مارو باهم اشنا کرده بوده ازدواج کرد.هیچ وقت سر در نیاوردم چرا بعدش نه اون اومد سراغ من نه من رفتم سراغ اون.نمیدونم چی شدش ،ولی همیشه یه گوشه از دل من متعلق به اونه.هیچ چی نمیتونه بیاد جای اون ،حتی الان بعد ۱۰ سال.😔😔
بخند و بگذرو فراموش کن ک دنیا محله گذره
این پادکست خیلی قشنگه. پادکست قرمز قشنگترین پادکستی که تا حالا شنیدم. عاااالی بود
خدا لعنتت نکنه گریم گرفت😔😢
منم ده سال پیش با یه دختر دوس داشتنی توو محل ازمونای کنکور ازمایشی آشنا شدم البته اون دوسالی ا من گوچیکتر بود که از قضا خونشون طرفای خونه ما بود آشنا شدم یه سال و نیم روزو شبمون باهم بود و خیلی حالمون باهم خوب بود تا اینکه پدرش منو دم در خونشون دید و بعد موبایلشو گرفتن بعد هروز من زنگ و پیام از اون بیخبری بعد چن ماه با یکی ازدواج کرد روز عقدش سخترین روز زندگیم بود نفسم بالا نمیاومد نزدیک خونشون بودم تو ماشین چقدر گریه و بغض کردم….چن سال با دلتنگی و حسرت سپری کردم و تز اینکه فک میگردم اون منو همون موقع فرامکش کرد و طالمانه فراموشم کرد تا بلاخره تونسم زندگیم عادی شه رفتم دانشگاه لیسانس بعد ارشد کار و….تا اینکه دو سال میش با دختری اشنا شدم و بهم عاشق شدیم و قراره باهم ازدواج کنیم ک خوردیم ب کرونا یکم عقب افتاد دقیقا این موقع ی ماه پیش اون دختر ده سال پیش بم پیام داد از اینستا ک طلاق میگیرم و همه این سالا عاشقت بودم….و همه اون رنج و بغض های ده سال پیش اومد سراغم موندم الان چیکا کنم….اه چقد نفسام سنگین میاد
گذشته رو فراموش کن و به اینده نگاه کن دوست عزیز
متاسفانه الان عهد حجر نیس که با زور خانواده کسی ازدواج کنه شاید قبولش برات سخت باشع ولی اونم بعد همه خوشی هاش حالا فیلش یاد هندستون کرده
سعی کن فراموشش کنی و به دختری که الان دل بت بسته خیانت نکن با افکارت
سلام
من یکیو دوست دارم همیشه تو ده و اطراف میبینمش فامیل نزدیک هم هست
خیلی دوسش دارم ولی میترسم بهش بگم و اون بهم بخنده و مسخرم کنه یا این که بگه نمیخوامت
ولی من نمیتونم بدون اون هر شب تو خوابم هست دوستش دارم ولی از دوست داشتنم میترسم خیلی صبر کردم که اون پا پیش بزاره غرورم اجازه نمیده که برم بهش اعتراف کنم خیلی سعی کردم حداقل یک بار بهم نگاه کنه خیلی وقتا بدون هیچ ارایشی میرم و بعضی وقت ها ی دیگه با ارایش ساده ولی هیچ وقت منو نمیبینه
شما میگید چیکار کنم غرورم رو کنار بزارم و اعتراف کنم یا فقط دورا دور دوسش داشته باشم 😔😔😥