روایتی از شوریدگی قلم شارمین میمندینژاد مؤسس جمعیت امام علی(ع)
این پادکست، روایتگر قصههای واقعی و کمتر شنیده شدهای از تجربیات ۳۰ ساله شارمین میمندینژاد مؤسس جمعیت امام علی(ع)، در محلات حاشیه، روستاها و شهرهای محروم این سرزمین است.
این روایتها بیش از این که صرفاً شرحی بر غم انسانها باشند، روایت مسئولیتپذیری، ساختن، آبادانی و همدلیاند.
⭕️ صاحب جهنم
✳️ سی و هفتمین نوشته از سلسله یادداشتهای هفتگی شارمین میمندینژاد، مؤسس جمعیت امام علی، در روزنامه شرق
تلخ و تند و با کوبش سهمگین نفسهایش بر سینه کوچکش در حالی که سنگینی کیف مدرسه را بر زمین پشت سرش میکشید، داخل حیاط شد و قامت بهشدت عصبی شده و لرزانش را که کوچکترینِ قامتهای آن خانه بود، از بین بهت و عجب معلمان و دیگر بچهها عبور داد و بیهیچ سلام و خنده و شادی که همیشه موقع آمدن به خانه ایرانیِ جمعیت داشت، داخل رفت. آنی نگرانی در دل همه مددکاران داوطلب ریخت؛ چه شده که باز الینا آشوب است؟ به سالی میشود که دیگر از آن تلاطمات هیجانی روحیاش خبری نیست. در مدرسه به او چیزی گفتهاند؟ او که مدرسه را خیلی دوست دارد و معلم فهیمش اوضاع را به خوبی درک کرده. نکند مثل آن روزگاری که یافتیمش شده باشد؟ یک سال و نیم پیش خانواده او را در چهار دیواری طویلهگون پیدا کردیم. جوانی مادر و پدر الینا که به زحمت به سی میرسید را افیون، دود کرده و برده بود و آنها در انباری تکافتاده بیدر و پیکری در برهوت حاشیه شهر زندگی میکردند. آن زمان الینا پنج سال داشت . سر و روی چرک مُرده به حمام نرفتهاش به آن خانه بیروح تاریک میآمد که بیهیچ اسباب و اثاثیه با دیوارهای گچ کنده و به گل رسیده مهیبش تنها سرپناهی بود در مقابل باران و باد… صاحبخانه عاقل مردی موجه و خانوادهدار؛ از سر خیر در دو سال اعتیادِ این زن و مرد، آلونک را بدون اجارهای به آنها داده بود تا حداقل سرپناهشان باشد. الینا با جیغ و فریاد گلدانی را به سمت شیشهای پرتاب میکند و با شکستن شیشهها ذهن ما را از دیروزش به امروزش میآورد. مربیها سعی دارند او را بگیرند تا به خود آسیب نزند. همهچیز را میشکند. از همه میگریزد و هیچ نمیگوید. تنها با شدیدترین وضع خود را میزند و به دلخراشی زاری میکند. روزی که او را یافتیم نیز همینگونه بود. در سن پنج سالگی بهشدت مورد کودک آزاری قرار گرفته و گوشت تنش کندهکنده و سوخته بود. در آن خانه زیرزمینی زندان گون و بینور یافتیم که مثلا اتاق الینا بود؛ اسارتگاهی میمانست برای عشرت عذاب با وسایلی بدوی برای سوختن و زدن… پزشکان جمعیت و روانشناسان، تأیید کردند که این طفلک معصوم زیبا در معرض شکنجه شدید جسمی و تجاوزهای مکرر بوده است. نه! اینها نمیتواند کار پدر پریشانِ پیزورگرفتهاش باشد. پس کیست که در پرتِ هپروت و منگِبنگ این گوشه و آن گوشه افتادن پدر و مادر، به سراغش می آید؟