قسمتی از کتاب: جزء از کل
نویسنده: استیو تولتز
مترجم: پیمان خاکسار
ناشر: چشمه
امروز صبح از کنارِ گدایی رد شدم. چنان از ریخت افتاده بود که صرفاً یک نیمتنه به نظر میرسید که فنجانی را تکان میدهد. واقعاً این من بودم که صد فرانک به او دادم و گفتم بقیهی روز را استراحت کند؟ من نبودم. یکی از نفوسِ من بود. یکی از هزاران نفوسِ من. بعضیهاشان به من میخندند. بعضی از شدتِ هیجان ناخن میجوند و بعضی حتی لایقِ تمسخرم هم نمیدانند. بعضی فرزند هستند و بعضی والد. برایِ همین است که هر مردی پدر و فرزندِ خودش هم هست. در گذرِ سالها یاد میگیری چطور نفوس را مثلِ سلولهایِ مرده از خود بتکانی. بعضی وقتها از تو بیرون میآیند و برایِ خودشان راه میافتند.
اسپانسری و پشتیبانی توسط هاست Nvme میزبان فا