دمِ رفتن آنقدر عجله داشتی که در را پشت سرت نبستی؛
در باز ماند و" تنهایی" چمدان به دست خودش را در خانه چپاند .
اوایل روی خوش نشانش نمی دادم.
عکس هایت را به در و دیوار خانه می چسباندم،
صدای ضبط شده ات را روزی صد بار گوش می کردم،
از عطری که جا گذاشته بودی به همه جای خانه میزدم،
غذای مورد علاقه ات را می پختم و لباسی را که تو دوست داشتی می پوشیدم تا به"تنهایی" بفهمانم
تو هنوز هم هستی،
که بفهمد در خانه ی من جایی ندارد .
اما آنقدر نیامدی که چشم باز کردم و دیدم تنهایی یارِ غارم شده است و جای خالی ات را پر کرده.
محض اطلاعت می گویم؛
حال من با تنهایی خوب است و دیگر نبودنت نمی تواند قاتل لبخند و دشمنِ حال خوبم باشد...#ریحان_دال