اینجا زمان ایستاده و خیال به پرواز درمیاد
در جهانی که همهچیز در تبِ نو شدن و فراموشیست،
کهنگی، چراغیست کمنور در کوچهای تاریک؛ روشن نیست، اما گرم است.
بیادعاست، اما عزیز.
شکوهِ کهنگی یعنی به سلامتیِ زمان،
به سلامتیِ آنچه که بوده و ما را ساخته،
به سلامتیِ همهی زخمها…
به سلامتی همهی زخمها که زَخمه میزنند بر تارِ وجودمان.