میگن هر فصلی قشنگی خودشو داره
بهار که میشه همه جا سبزه
هوا خوبه
پرنده ها میخونن
پیاده رو هاش پر شده از بهارنارنج. غروباش عطر گل یاس و شببو مستت میکنن
شباش کوتاه تره
یه حال و هوای دیگست
تابستون میاد
فصل کولر و پنکه
هوا گرم میشه
جوری که یه وقتایی کلافه میشی از گرما
دوس داری شباشو بری لب ساحل قدم بزنی
یاد رفقای قدیمیت میکنی یا شایدم خاطرات بچگیت و بازیای تو کوچه که چقدر زود تموم میشدو با تموم شدنش غصمون میگرفت که بازم باس بریم مدرسه و روزای آخر شهریور و …
پاییز . پاییز . پاییز .
واژه ی خیس و عمیقی که خیلیا با گفتنش یه آه از ته دل میکشن . مخصوصا روزایی که تنهایی و مجبوری پیاده رو هایی که پر شده از برگای زرد و نارنجی رو تنهایی قدم بزنی و ثانیه هاتو با حسرت بگذرونی که تو این دنیای به این بزرگی هیچکی نیس که تو رو بفهمه . بوی عطر نارنگی
دونه های سرخ انار
انتظار برای شب یلدا به یاد قدیمای خونه ی مادربزرگ و دیوان حافظش .
و اما زمستون …
فصلی که خیلی وقته تو روزای آخر اسفندش گیر کردیمو تو حسرت بهارشیم فصل کلاه و شالگردنو و پالتوی مشکی . خیره میشی به شاخه های لخت درختا تو بعدازظهرای مه آلودِ سردو تاریک و ابری توی ایستگاه قطار
یهو بخودت میای میبینی قطارو مسافراش رفتنو تو همچنان خیره موندی به پیچ ریلا با یه هندزفری و چند تا فیلتر سیگار که زیر پات له شدن
. خیلی سرده
یه روز صبح پامیشیم میبینیم همه جا سفید شده
بچگیامون سریع دوس داشتیم بدوییم بریم تو برفا بازی کنیمو آدم برفی درست کنیم .
برفا رو گوله کنیمو تو سرو کله ی هم بکوبیم .
ولی الان دیگه فرهاد و فریدون گوش میدیمو با کافه و سیگار از پشت پنجره به سفیدی برفا خیره میشیم.
انگاری با خودمون قهریم
خب حق داریم با اینهمه یادگاری دلمون بگیره.
این همه دلتنگی .
این همه تنهایی .
این همه غربت .
این همه بغض .
آه
میگذره …
میگذرونیم
به امید اینکه روزای آخر اسفندمون تموم شه
به امید اینکه یه روز پاشیمو بریم پشت پنجره ببینیم دوباره بهار شده .
هوا آفتابیه .
پرنده ها یه جور دیگه میخونن .
جوری که انگار تو برگشتی .
همینجایی .
کنار من .
تو و لبخند همیشگیت .
داری واسم چای دم میکنی با عطر بهارنارنج .
منم پیرهن آبی همیشگیم تنمه و دارم شمعدونیای لب پنجره رو آب میدم،
دیگه از تاریکی شبم نمیترسمو بالا سرم شمع روشن نمیزارم.
دیگه تو سوز سرمای زمستون دستامو ها نمیکنم .
نمیلرزم .
دیگه تو غروبای دلگیرو بارونی پاییز نمیرم یه گوشه تو تنهاییام کز کنمو پشت سر هم سیگار بکشم .
دیگه از گرمای چهل درجه مرداد کلافه نمیشم .
چون تو هستی که شباش دست تو دست کنار ساحل قدم بزنیم .
تو هستی که وقتی تو جمع دوستامون نشستیم یواشکی بیای در گوشم بگی عاشقتم که انگار تو اون لحظه دنیا رو بهم میدادن .
تو هستی که شبای یلدا برام یه غزل از حافظ بخونی .
– تو هستی که شب تولدم کنارم باشی تا دلم نگیره و خسته نشم از روزمرگی و تلخیای این روزگار و دل بیرحم زمونه …
یادش بخیر
یاد روزایی که یواشکی میومدم میترسوندمتو وقتی جیغ میزدی محکم بغلت میکردم .
یاد روزایی که قلبم واسه دیدنت گنجشکی میزد جوری که خودمم صداشو میشنویدم .
الانم میشنوم .
خوبه .
فقط زخمی شده .
دیگه مثه اون وقتا نایی واسه تپیدن نداره ..
کاش بودیو میدیدی که فصل هام بدون تو هیچ آبو رنگی نداره.
دلم تنگ شده که یه بار دیگه سرتو آروم بزاری روی شونمو باهم محو تماشای سپیده صبح باشیم.
یه جایی که هیچکی نباشه جز منو تو و خدامون و موجایی که میان تا قلبایی که روی شنای ساحل کشیدیمو پاک کننو با خودشون ببرن یه جایی که هیچوقت منو تورو از هم جدامون نکنه .
اگه مسیرت خوردو از همون ساحل همیشگی رد شدی به نسیمش بگو یه بار دیگه عطر موهاتو واسم بیاره که بدجور خمارشم .
منم اگه مسیرم خورد میرم تو همون کافه ی همیشگی بیاد قهوه ای چشمات قهوه میخورمو دوتا قرص قهوه ای و خواب عمیقی که بیای آروم بیدارم کنی و با همون صدای مهربونت بگی پاشو روزای آخر اسفند تموم شده .
همون روزای بی رحمی که تورو از من گرفتنو هزار بار مردمو زنده شدمو از دست رفتم ولی بازم نموندی.
چشام خسته س.
میخوام برم بخوام .
تو خواب منتظرتم .
راستی .
حسابی خودتو بپوشون .
اینجا هوا سرده .
داره بارون میاد .
چترتم بردار خیس نشی.
سلام منو به درخت بهار نارنج جلوی خونتون برسون .
امشب بوی عطرش داره تا اینور دنیا میاد . درست مثل شب آرزوها …
منتظرتم
دلنوشته : امین مروّج
دوسلدورف
فوریه ۲۰۱۹
(بهمن ماه۹۷)