همه ما به شکل ناخودآگاه از ناشناخته ها ترس داریم. ذهن ما در شیارهای آشنای خودش زنگی می کند و در یک الگوی مشخص و شناخته شده به چرخش ادامه می دهد درست مانند صفحه گرامافون .
اما بر خلاف خواسته ذهن، مسیر زندگی در ناشناخته ها جریان دارد و زمانی معنی واقعی زندگی را درک می کنی که وارد دنیای ناشناخته ها شوی. ساده ترین مثال برای درک بهتر از این قضیه لوپ های زندگی هست، روزهای تکراری که هر روز کارهای مشخص شده ای را انجام می دهی، این لوپ ها برای هیچ کس خوشایند نیست و همه دوست داریم روزهایی متفاوت و هیجان انگیز داشته باشیم اما بخشی از مغز که از ناشناخته ها ترس دارد ما را از خارج شدن از این لوپ باز می دارد اما زندگی در پشت این لوپ هاست. وقتی زندگی هر روز یک جریان روتین و ثابت داشته باشد همه جیز قابل پیش بینی است و این دقیقا چیزی است که بخشی از مغز آن را می خواهد. اما تو می خواهی که خوشحال و خوشبخت باشی، می خواهی هر روزت با روز دیگر فرق داشته باشد و هر روز به چیزهای جدید برسی. مانند قله ها و دره ها، اوج ها و قله ها را می خواهی اما دره ها را پس می زنی؟بدون دره هیچ قله ای وجود ندارد. اگر عاشق قله ها هستی باید دره ها را هم دوست داشته باشی…. با سبکتو همراه باشید