Logo_041
  • خانه
  • پادکست ها
  • دیوار پادکست
  • دسته بندی
  • ثبت پادکست
  • تماس با ما
  • دانلود اپلیکیشن
Menu
  • خانه
  • پادکست ها
  • دیوار پادکست
  • دسته بندی
  • ثبت پادکست
  • تماس با ما
  • دانلود اپلیکیشن
Search
cropped-Logo_041-2.png
Menu
  • خانه
  • پادکست ها
  • دیوار پادکست
  • دسته بندی
  • ثبت پادکست
  • تماس با ما
  • دانلود اپلیکیشن
Search
پستچی قسمت 25
20 آبان 1394
پستچی قسمت 27
24 آبان 1394
پستچی قسمت 26

مادر علی،نزدیک سحررفت.در حالیکه دست رنجورش در دست علی بود و آرامشی در صورتش.هرگز از کاری که کردم پشیمان نیستم.دیدن چهره آرام آن زن،به وقت آخرین سفر، همیشه مرا آرام میکند.مراسم خاکسپاری و مسجد انگار در خواب گذشت.علی گریه نمیکرد.فقط به زمین خیره بود.میدانستم چه جنگی در درونش است.جز ازدواج مصلحتی با ریحانه، هیچکدام ازآرزوهای مادرش را برآورده نکرده بود.عاشق مادر، اما همیشه دور از او.گریه کن علی جان !حالت بهتر میشود.حیف که دورش شلوغ بود و نمیتوانستم با او حرف بزنم.آرزو میکردم سرش را روی شانه من بگذارد و یک دل سیر گریه کند.اما همچنان ساکت و سربه زیربود.بعد از مراسم یک لحظه به اتاق مادرش رفتم.هنوز بوی عشق میداد.همان اتاق کوچکی در خانه مادر شوهر، که بعد از عقد و قبل از خرید خانه خودشان، مدتها در آن مادری کرده بود.جای سرش هنوز روی بالش بود.با یک تار موی طلایی.نمیدانم چرا گریه ام گرفت.بالش را به دهانم چسباندم کسی صدای گریه ام را نشنود.وقت خداحافظی بود.با خیلی چیزها.ناگهان دست علی را روی شانه ام احساس کردم.گفت:خواستی از دستم راحت شی؟ برای این گفتی محرمیتو باطل کنیم؟ گفتم؛ علی جان، پدرم میگه اگه کسی اهلی دلت بشه،بایه صیغه زبونی نه میمونه،نه میره.ما عقدرسمی نبودیم.فردا تا تنها میشدیم هزارتا حرف درمیاوردن!من معنی زن اول و دومو نمیفهمم.اصلاکی زنت بودم؟ من عاشقت بودم،هستم و میمونم.اگه تو هم این حسو داری، اون صیغه جاریه،برای ابد!نه فقط به زبون، که تو دلمون…حالا یه کم وقت احتیاج داری.نمیخواستم اون تعهد معذبت کنه.همین که روح مادرت آرومه،من و تو هم آروم میشیم.نتوانست جلوی خودش را بگیرد،قهرمان شکست.سرش را روی تخت مادرش گذاشت و شانه هایش از هق هق تکان میخورد.انگار تمام اشکهای دنیا را برای این لحظه جمع کرده بود.دو بار دستم به سمت موهایش رفت،جلوی خودم را گرفتم.کسی باید آرامش میکرد.دستم را روی دستش گذاشتم.گفتم:گریه کن علی.هر چقدر میخوای!من کنارتم.دستم را گرفت.انگار دیگر نمیخواست رها کند.دستم از اشکش خیس بود.گفت:عمل قلبش که تموم شه، طلاقش میدم.براش شناسنامه نو میگیرم.خودم شوهرش میدم.فقط بم اطمینان کن.تنهام نذار!بدون تو دیگه نمیتونم تصمیم بگیرم.دستش را فشردم.هستم علی!درباز شد.ریحانه بود.گفت:به آژانس زنگ زدم شما رو برسونه.خیلی زحمتتون دادیم.علی گفت:ناهار بمون گفتم:نه.پدرم یه کم ناخوشه.ریحانه هم خسته ست.مرسی ریحانه جان و رفتم.در ماشین گریه میکردم.راننده جعبه دستمال را به من داد و گفت خدا بت صبر بده خواهر.یک هفته خبری از علی نبود،تاریحانه به دیدنم آمدبا حال زار…

ادامه_دارد…
چیستایثربی

پادکست های مشابه

4 شهریور 1396

کافه میم – دومین یاسمن سفید


مشاهده
25 آبان 1394

پستچی قسمت 30


مشاهده
25 آبان 1394

پستچی قسمت 29


مشاهده
24 آبان 1394

پستچی قسمت 28


مشاهده
24 آبان 1394

پستچی قسمت 27


مشاهده
20 آبان 1394

پستچی قسمت 25


مشاهده

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دانلود اپلیکیشن

ارتباط با ما

کانال تلگرام
دانلود اپلیکیشن
صفحه اینستاگرام
صفحه تویتر

مطالب جدید وبلاگ

  • بهترین پادکست فارسی موسیقی
  • مزیت های اسپانسر شدن در پادکست
  • اسپانسر ( حامی مالی و تبلیغات ) برای پادکست

برگزیده جشنواره وب ایران

Asset 2@2x

دانلود اپلیکیشن

ارتباط با ما

کانال تلگرام
دانلود اپلیکیشن
صفحه اینستاگرام

مطالب جدید وبلاگ

  • بهترین پادکست فارسی موسیقی
  • مزیت های اسپانسر شدن در پادکست
  • اسپانسر ( حامی مالی و تبلیغات ) برای پادکست

برگزیده جشنواره وب ایران

Asset 2@2x

میزبان‌فا همراه تهران پادکست

دانلود اپلیکیشن

پادکست ها

تماس با ما

جستجو