اتاق به اتاق با شما “هم آن” می شیم …
سقراط براتون از فلسفه می گه، دارچین از دلنوشته هاش می خونه و ولادیمیر غمگین شعر …
ماتیلدا پشت میز کتابخونه منتظرتونه تا هر بار یکی دو کتاب تحفه ی راهتون کنه و خسته که شدید حامد ضیافت موسیقی به پا می کنه و دیمیتر، الهه ی مادر دستتون رو می گیره تا روی تخت تداعی آزاد دراز بکشید و هرآنچه روی شونه هاتون سنگینی می کنه رو زمین بذارید و از اتاقش بیاید بیرون.
به هم آنی خوش آمدید….
فرودگاه امام خمینی سرد است / یک بار باید بروم به رییس فرودگاه بگویم این آدم ها که اینجا می آیند/ از درون خالی اند/ زود سردشان می شود/ همه هستی شان را گذاشته اند/ دارند می روند سفر/ نه از آن سفرها که نرودا می گفت : / ”به آرامی آغاز به مردن می کنی / اگر سفر نکنی”/ نه!/ از آن سفرها که مادرت را می گذاری/ میدان ونک را می گذاری/ حتی خود نرودا را می گذاری/ که بروی جایی / که از صفر نه/ از خالی شروع کنی/ از هیچ …