صدای پای قافله سالاری میآید، صدای زنگ شتری، کاروان نزدیک میشود، کاروانی که مقصد نهایی اش کربلاست.
اینجا سرزمین طف است، سرزمین موعود، کاروان به مقصد رسیده و خیمهها به عظمت خورشید تکیه کرده است، گرما هر لحظه تکثیر میشود و عطش تنها تصویر دل انگیز نینوا است و بس.
کربلا یا طف، فرقی نمیکند، آن روزها معنای هر کدام تنها یک چیز بود: عطش و عطش یعنی سیراب شدن از لحظات آسمانی جهاد، یعنی چرخیدن در دل میدان
شهر حال و هوایی دیگر به خود میگیرد، بچه هیاتیها در تکاپو هستند، بار دیگر نغمههای عاشقانه حسین (ع) نقل محفل شان شده است، همه یکدیگر را پیدا میکنند، محرم مقصد مشترک همه است، اینجا عشق توزیع میشود. هر اشک یک مشت محکم که بر دهان باطل میخورد و همچون یک پر سبکبال به پرواز در می آید،گناهان را میشوید و از زنجیر انها رهایی می باید ، هر سینه زنی قفس می شکند، روح استوار میکند هر لباس سیاه دل را روشنی می بخشد و دیده ی خشکیده را به دریا متصل میکند
باید دوباره لباس سیاه خود را بپوشیم، باید خودمان را خانه تکانی کنیم، باید به اصل خویش بازگردیم، به یک ظهر داغ، پا به پای عطش کودکان بسوزیم، با ضجههای زینب آتش بگیریم، ۷۲ بار ناله کنان بر مدار شعلههای عشق سوختن را تجربه کنیم تا که محرم را درک کنیم.
کلماتم ملکوت گرفتند،بغض گرفته اند،قلمم خون می گرید
کربلا ،ای دشتی که به چشمان خود هفتاد و دو مبارز را نظاره گر بودی انها که جسورانه دل به دلدار سپردند ،دل به دریا زده اند،چگونه این اجتماع نقیضین را در خود جا دادی؟خیر و شر را با هم جمع کردی؟شجاعت در مقابل ترس،یکرنگی در مقابل ریا،عشق در مقابل قساوت قلب
شمشیر ها فریاد سر دادند که ما را به قتل برسانید اما بر جسم گل های این باغ فرود نیاورید ای خار های روزگار،
آب از خجالت سر در گریبان فرو برد،خاک در زمین فرو می رفت،باد دست نوازش بر سر یتیمان حسین می کشید آن طرف اما تیغ ها تشنه ی خون بودند و چشم ها سیراب از پلیدی
روز از شرم رویش تیره شد اما ان شروران شرشان افزون تر
محرم ماه عاشورا است و شهید شش ماهه، محرم ماه دلهای شکسته کودکان حرم است و زینب شکسته بندی که خود بیش از همه میشکند، محرم ماه داغ برادر است و سرداری که مشک بر دندان در راه خیمههای کودکان تشنه آسمانی گام بر میدارد.
نه اشکها در چشم دوام میآورند نه حرفها بر زبان، روایت درد آسان نیست و زبان بسیار ناتوان در گفتن ناگفتنیها است.