داستان اول: رستگاری در هفت دقیقه
امروز آخرین روز دسامبر است. استراسبورگداستان دوم: و در پایان فقط دریا بود
گاهی باید همه چیز را […]داستان سوم: مردی که آنجا نبود
بی شک او یک نابغه […]داستان چهارم: ماتیلدا
لباس هایم غرق خون و ویسکی است. بوی باروت و سوختگی می آید. اینجا فرانسه است...داستان پنجم:آغاز یک پایان
امروز روز اول خلقت است و من از بودن چیزی نمی دانم.داستان ششم: خداحافظ آقای گاری
دسامبر 1980، هوای پاریس بارانی بود.